-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 09:27
در اندیشه ام که چگونه روز شب می شود و شراب سرکه در اندیشه ام که چند سال ... در اندیشه ام که چرا ... هی... کودک بی خیال دیروز حالا به پشت سر که نگاه می کنم نه راه رفته ای هست و نه وقت بازگشتی اما از خانه دورم و حریم امنی نمی بینم هرچه هست بیابان لم یزرع و آسمان بی ستاره از کجای قصه زمان به مقتل رفت نمی دانم اما ... اما...
-
باز هم جاسیگاریم پرشد
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 21:11
خیلی وقت است که نه من ، نه شعر از راه رو این خانه نگذشته ایم راه من دراز است و خانه شاعران دور اما دلم هنوز در گیر واژگان ناگفته دیروز به سرحد بی قراری رسیدم تنگه این دل بی قرار جای واژه نبود روی کاغذ ریخت نوشتم... ((سلام))
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آذرماه سال 1383 11:34
امانم را بریده این روزگاران سخت این فرصت کم واین اتلاف وقت دیگر از صدای ساعت پنج صبح و باران و نرسیدن به دریا خسته ام می روم اما نه دورتر از همین دو سال باقی مانده می روم اما نه دورتر از نخواندن دل دلهای شما آمدنم قسمت کردن سهمی از این دل خراب بود و رفتنم شاید سازشی با نیاز و سکوت دو صد درود مرا بعنوان هدیه ای بپذیرید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذرماه سال 1383 17:28
پریروز بود که فهمیدم پریروز بود که هوس کردم از نو بنویسم اما... نه انگار این کتابت هم دست بردار نیست گفتم: حالا چه فرق میکند باشم یا نه گفت: فرق میکند گفتم: اما من محتاجم و انگار نه انگار گفت: رفع بلا انشاء الله گفتم: خوب امروز... گفت بنویس بی ریا بنویس
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1383 17:55
سالیانیست همه نقد و همه تلاش برای آنچه که باید سرانجام جای گرمی در شتا و... خنکای نسیمی در سیف می پرسم از تو ... آیا این حیات است؟ یا اینهمه جمله و افسانه از بزرگان؟ که آری... که باید... که شاید... که گیرم اصلا حتی فهمیدی هزاره ای هنوز راهست تا... انسان
-
نوشته شده در پنج شنبه ۱۶ مهر (اولین باران امسال)
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 12:26
کاش تمام جاده ها به دریا میرسید امروز باران بارید تو گفته بودی چتر همراهت نیاور می خواهم تمام این جاده را تا همانجا که میرسد بروم به دریا میرسد ... می دانم اما جای خالی تو در هر قهوه خانه می آزاردم
-
از تو می ترسم
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1383 16:26
تصویر کردن برایم سخت نیست اما ... وقتی نوبت به تعریف کردن میرسد هرچه واژه از خاطرم می رود به مثال و تشبیه و تصویر پناه می برم این زبان اشاره را تو خوب میدانی آتش...! نورانی و داغ و سوزاننده باید دور باشم اما نزدیک که روشن باشم و گرم ، قبل از سوختن گه گاه هوس یک عبور سریع از میان آن هوس انتحار... شاید گوشه ای از من هم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1383 19:14
غربت اینهمه دریا و همان پیاله که میدانی دلم را پر کرده بگذار دمی دور از همهمه آنها بنشینیم و از شب و اشاره حرف بزنیم آنقدر که با هر ((سلام)) قدمی به خواب نزدیک تر شویم همانجا که هستی باش مبادا قدمی برداری که بفهمند امشب از همان شبهاست! ولی باز جای تو خالی...
-
بگو رهایم کنند
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1383 11:36
بگو اینهمه دلتنگی رهایم کند بگو خواهش چشمانت ، هوس در آغوش کشیدنت اینهمه خواستنت ... بگو رهایم کنند... تاب آوردن حجم این فاصله سخت است تراکم تمام واژه ها در قلم به زانویم در آورده بگو رهایم کنند... هیچ مرکبی از شکاف هیچ قلمی نمی چکد بگو رهایم کنند... بگو پرواز خواهم کرد ... بگو بگو تا بدانم شبی روی همان گلدان کنار...
-
بنام آنان که نامردان ، از تنشان سپری برای خود ساختند
جمعه 8 آبانماه سال 1383 21:07
دیگر از دویدن خسته شده بود آفتاب هم که انگار سرلج گذاشته بودو داغ تر از همیشه می تابید تشنه بود ولی صدای موتوری که هر لحظه نزدیکتر می شد لزوم دویدن رو بیشتر نمایان می کرد تا چشم کار می کرد حتی بو ته ای برای پنهان شدن نبود دیشب وقتی از اون راه باتلاقی گروهان رو عبور دادند فهمیده بود که این راه فقط برای رفتن است وقتی...
-
حرفای کلفت
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 19:12
سه چهاربیت کلفت یه بغل حرفای مفت قصه های جورواجور فوقش یه مشت حرفای جور گیردنیاهممون توی رویاهممون واسه یه چارک ازاون تنبون گل دار فاطی ان و گوم شده قاتی دیگه کارد به استخونم رسیده دیگه استخونم هم ترکیده دیگه وا خوردیم و سر خوردیم توی تشت طلا توی فکر سه چهار دقه صفا نفس هم باز سر نا ساز داره چرا با من تکیده اینهمه ناز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 17:15
نه جبری نه باید و نبایدی همه تنها بخاطرهمین بی قراری همین ترسایی ساده که مبادا همین مشق که شاید می آزاردم این حضور گویی میان آنچه که باید و آنچه که نباید تقسیم شده ام مثل جنگیدن در دو جبهه است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آبانماه سال 1383 19:32
تنها تویی که آرامش تن خسته و روح نخ نمای منی تنها تویی که وقتی میگویم ((های...)) هیچ نمی گویی و می فهمی بعضی وقتها یک نگاه کافیست تا آدمی تمام ناشنیده ها را بشنود دیشب خواهرم ساز رفتن می زد باران هم که باریده بود ماندیم من و خیالی نا بالغ از تو و همین درخت انار زود به بار نشسته پیر حالا تا کجای این قصه باید از رحم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1383 19:21
همه افسانه گفتن و نوشتن حکایتیست عجیب نگاهی به پشت سر نگاهی به اینجا نگاهی به روبرو ساده است که بفهمی چه گذشته اما... چه میآید هنوز مبهم است غرق این ابهام به گریز کتابت پناهنده ام و مهر تو توکه دوری توکه نمی دانم از چه دوستم داری و من... نمی دانم از چه دوستت دارم این ((دوستت دارم ))هم حکایتیست عجیب
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 13:57
نه عاشقم نه منتظر تنها به سادگی دوست دارم به روشنی می گویم آه و امان از این دغلکاران سیاه دست کور دل ساده نیستند تبه کارند و تیره بین
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهرماه سال 1383 11:18
آسمون بغض پاییز داره ـ من از اون آسمون آبی می خوام خنکای هوای صبح روی تنم من رو به یاد آرامش می ندازه ـ من از اون شبهای مهتابی می خوام انگار نه انگار که دیشب از فرط ناامیدی فریاد می کشیدم و به دیوار مشت می زدم ـ دلم از خاطره های بد جداس هوس سفر کردم ، هوس بوسیدن برگ گلم ـ من از اون وقتای بی تابی می خوام دلم گرفته ،نه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهرماه سال 1383 13:29
بعد از مدتها دیشب باز چیزی توانستم بنویسم دیکر از خودم نا امید شده بودم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 15:28
هیچ بهاری از فردا روز برگ ریزان خود خبر نمی آورد تنها این من ساده ام که می دانم بیا دستهایمان را کاسه کنیم و از باران بهار پر به صورت فردا بپاشیم تا شاید هربرگ افتاده ای هنوز خاطره ای از سبزی خویش را به یاد آورد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1383 13:10
کدام این فراز ها سرانجام به نشیبی امن میرسد تا کی باید چشم به قله راه صعود را نوردید و به هیچ جان پناهی حتی نرسید با این تگرگ بی امان چه کنم قهوه هوس کردم نگو ((نه)) بگذار اینجا بنشینم و سیگاری روشن کنم قهوه ای بنوشم و فالی بگیرم به خدا اینهمه راه هر مسافری را خسته می کند نگذار قبل از قله تمام این راه رفته را به نرفته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 16:45
دیگر از اینهمه ترنم نا نوشته خسته ام بیا برویم کنار همین سنگ از همه جابی خبر بنشینیم و بی خیال به روبرو نگاه کنیم شعر بخوانیم مشاعره کنیم اصلا چکارشان داری اینها که بین اینهمه همهمه هیچ سراغی از آب و آینه نمی گیرند همین سنگ از همه جا بی خبر خوب است بیا بنشینیم تا شب شب که رسید آتشی و فال حافظی و جرعه ای از همان پیاله...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 12:48
وای که چقدر این مدت بی خوابی کشیدم سر انجام این بلاگ اسکای ..... درست شد سلام
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 20:24
بابا تازه یاد گرفتم قشنگه نه؟ آهنگ رو هم تازه یاد گرفتم فعلا با همینا حال کنین تا یه آهنگ مناسب بیارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 19:47
شکوه دارم از خودم ، از تو ، ازهمه که بی مهابا ندای هر اتفاقی را می دهیم و می رویم صبر کن... شاید حرفی حدیثی باقی باشد اصلا شاید هنوز چیزی مثل یک نام نگفته مانده باشد ! چرا قبل از آنکه حادثه کامل شود انتظار جواب داری حالا چه فرق داد که جواب هم بدهم چرا به من نگاه میکنی ؟ جواب هر سوال بی پاسخی در همین زمزمه لطیف نهفته...
-
باز بی قرارم...
جمعه 3 مهرماه سال 1383 21:06
بین اینهمه کاغذ دارم میگردم بلکه نوشته ای مثل یه نسخه جادو آرومم کنه پس کجاس... خسته میشم و چراغ رو خاموش می کنم یه پک عمیق به سیگارم می زنم و آرزو میکنم کاش هیچ وقت اولین سیگار رو نمی کشیدم مثل سیبی که آدم چید و کاش نچیده بود دوست دارم با فریاد از پدرم بپرسم چرا با مادرم ازدواج کرد اصلا همش تقصیر ... نه ، همش تقصیر...
-
برای او که می شناستم...
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1383 12:20
دوستت دارم و تو این را بهتر از هر کسی میدانی دوستت دارم و میدانی که رها کردن مثل آب شدن یک گلوله برف است دوستت دارم و این را به هزار زبان ، که ممکن ، گفتم پس نخواه ، که در این همهمه باز بگویم... بگذار وقتی واژه از صورتم می چکد ، تو بشنوی که...دوستت دارم... میشناسیم ف.ف
-
خاکستر
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 12:48
این نوشته من نیست... محمد این رو نوشته، وقتی برای فروش نشریه به دانشگاه علوم سیاسی رفته بودیم (((فرشید دارم کاغذ رو خط خطی می کنم ...........ایناها نه نمیخوام چیزی بنویسم همش فقط یه کرمکیه که می خوام روی این کاغذ سفید بریزم ((هزار کاغذ سفید را سیاه میکنم)) تازه خودکارت هم سیاهه، چهرت هم سیاهه ، اونم سیاهه ، اینم ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 21:38
هیچ امروزی شبیه دیروز نیست ولی تو میدانی امروز تکرار همان دیروز است بیخود به خودت وعده فردا را مده امروز را با هرچه تکرار لا جرعه بنوش همه می فهمند که فردا با تمام تکرارش امروز نیست ومن یک روز به بلوغ نزدیکتر می شوم امروز را لاجرعه بنوش
-
ازدور می بوسمت
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 19:12
آخر ترانه هامی نقطه عطف خیال توی ذهن من نشستی از گذشته تا به حال با یه بوسه دزدیدن از سر بی قید هوس تو شدی دلیل بودن شاید هم یه هم نفس نه هنوز زوده برام بهت بگم دوست دارم نکنه جابزنم باز دوباره کم بیارم گفتن دوست دارم سخته برام عزیزکم ولی با نگاه به چشمات نمیتونم که نگم
-
......
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1383 21:03
همین خوب است بیا دیگر از ترانه هایمان به وجود هم پیام بفرستیم بیا تا کنار آنچه سهم دریا بود شبی ، آتش روشن کنیم و بی ریا اردو بزنیم بمانیم تا صبح تا اولین طلیعه خورشید فردا وصبح وقتی از خواب دوشین به فردا رسیدیم بی ریا به هم بگوییم ((سلام)) همین خوب است
-
عجب اینکه...
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 21:41
عجب اینکه هبوط وقتیست که گمان صعود داری ببین چگونه هرکسی به شاخه ای آویخته تا لحظه ای بیشتر سطح آب را ببیند گم شدم توی دوراهی،اینهمه فکرای خام دیگه هیچ راهی نمونده که به راه تو بیام میرسم به هیچ وهیچ،زل میزنم تو چشم ماه دوباره گیج وگمم بین هزارتاکوره راه این همون راهی نبود که من واسش راه افتادم که ازش حرف میزدم هی به...