هی...!
پیاله به دست بی می ومعشوق!
با تو ام!
بیا با هم برویم ...
برویم روبروی این باد بی صراط هی از زندگی پر و خالی شویم
بگذار آفتاب صورتم را بسوزاند
حرکت اینهمه موج نا دیده به سویی می بردم
به نا کجایی که نه خبر از تو هست نه ستاره
می دانم ، می دانم
تو هم مثل من از اینهمه به ستوه آمده ای ...!
دیشب از میانه راهی که سالها ست نا تمام مانده
فرشته ای به سراغم آمد
خاطری پریشان ونامه ای از تو دردست
آزرده شدم
تو بهتر از من می دانستی که دوسال
قیلوله بعد از ظهر خردادی نیست!
هفتصد و سی روز آشفته است
هفتصد و سی روز...!

نه
اشتباه نکن
منظورم این نبود
بیا و ساده به این جمله بنگر
نیازی به قضاوت نیست
همین است که میبینی
نه پیچ و تاب واژه و نه فریب معنا
مرا قضاوت نکن
همین جمله که می گویم
بعضی وقتها سوژه از فرط وضوح نادیده است
زیاد به این جمله چشم ندوز

در دانشگاه

توی دانشگاهم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم
نشستم از سر بیکاری وب گردی میکنم ، باید برم درس بخونم ولی نمیدونم چرا نمیرم!
شاید چون کتابخونه طبقه بالا ست و کلی پله داره ، شاید چون هنوز جواب کمسیون نیومده ، شاید چون زهرا انصرافداده شاید چون ...
نمیدونم ولی من الان نهار خوردم ، سیرم ، خستم ، نگرانم
اخخخخخخخخخخخ
گزارش کار تو به من چه ربطی داره؟
الان من فلاپی از کجا بیارم ؟
اصلا چرا می خواهی نمودار رو با اکسل بکشی؟
....
وقتم تموم شده...