خاکستر



این نوشته من نیست...
محمد این رو نوشته، وقتی برای فروش نشریه به دانشگاه علوم سیاسی رفته بودیم

(((فرشید دارم کاغذ رو خط خطی می کنم ...........ایناها
نه نمیخوام چیزی بنویسم همش فقط یه کرمکیه که می خوام روی این کاغذ سفید بریزم
((هزار کاغذ سفید را سیاه میکنم))
تازه خودکارت هم سیاهه، چهرت هم سیاهه ، اونم سیاهه ، اینم ...
فرشید!
های فرشید من از تو نفرت دارم به وسعت هیچ
فرشید !
های فرشید تو الان رفتی سیگار بکشی و ...
فرشید!
های فرشید بریم دیگه بسه ، اینجا تابلو شدیم رفت ، دانشگاه علوم سیاسی کپک زده
تو کپک زدی ، من آنتی بیوتیک زدم ولی هنوز واکسن سرخجه ام را نزدم!
من سرخک دارم ، آبیک دارم، صورتک دارم که قیافه ام را کسی نشناسه................)))



خوب شما چی فکر می کنین؟


هیچ امروزی شبیه دیروز نیست
ولی تو میدانی امروز تکرار همان دیروز است
بیخود به خودت وعده فردا را مده
امروز را با هرچه تکرار لا جرعه بنوش
همه می فهمند که فردا با تمام تکرارش امروز نیست
ومن یک روز به بلوغ نزدیکتر می شوم
امروز را لاجرعه بنوش

ازدور می بوسمت




آخر ترانه هامی نقطه عطف خیال
توی ذهن من نشستی از گذشته تا به حال

با یه بوسه دزدیدن از سر بی قید هوس
تو شدی دلیل بودن شاید هم یه هم نفس

نه هنوز زوده برام بهت بگم دوست دارم
نکنه جابزنم باز دوباره کم بیارم

گفتن دوست دارم سخته برام عزیزکم
ولی با نگاه به چشمات نمیتونم که نگم