امانم را بریده این روزگاران سخت

این فرصت کم واین اتلاف وقت

دیگر از صدای ساعت پنج صبح و باران و نرسیدن به دریا خسته ام

می روم

اما نه دورتر از همین دو سال باقی مانده

می روم

اما نه دورتر از نخواندن دل دلهای شما

آمدنم قسمت کردن سهمی از این دل خراب بود و

رفتنم شاید سازشی با نیاز و سکوت

دو صد درود مرا بعنوان هدیه ای بپذیرید

ای سادگان تکلم

ای همراهان هر چه بغض و گریه و ترانه

ای رفیقان

پریروز بود که فهمیدم
پریروز بود که هوس کردم از نو بنویسم اما...
نه انگار
این کتابت هم دست بردار نیست
گفتم: حالا چه فرق میکند باشم یا نه
گفت: فرق میکند
گفتم: اما من محتاجم و انگار نه انگار
گفت: رفع بلا انشاء الله
گفتم: خوب امروز...
گفت بنویس
                 بی ریا بنویس