در اندیشه ام که چگونه روز شب می شود و شراب سرکه
در اندیشه ام که چند سال ...
در اندیشه ام که چرا ...
هی...
کودک بی خیال دیروز
حالا به پشت سر که نگاه می کنم
نه راه رفته ای هست و نه وقت بازگشتی
اما از خانه دورم و حریم امنی نمی بینم
هرچه هست بیابان لم یزرع و آسمان بی ستاره
از کجای قصه زمان به مقتل رفت نمی دانم اما ...
اما همین کافی که از خانه دورم و ...
بد جور هوای بازگشت دارم
هی ...
هی...
هی...
سلام مرسی خیلی وب لاگ جالبی دارین خوشحال می شم منو تو مسنجر ادد کنید و هر موقع آپ دیت کردین برام آف بزارین خیلی حرف برای گفتن دارم یادتون نره ها چون سبک هر دومن یکی هست خیلی می تونیم به هم کمک کنیم
تا روز هایی ممنوع دیگه بای
ادی من همون پست الکترونیک هست...
سلام ! وبلاگ جالبی دارین ! میشه ؟! بچگی که دروغه روز به روز آشکار میشه تا .................... هی !
عجب ...