باز بی قرارم...


بین اینهمه کاغذ دارم میگردم بلکه نوشته ای مثل یه نسخه جادو آرومم کنه
پس کجاس...
خسته میشم و چراغ رو خاموش می کنم
یه  پک عمیق به سیگارم می زنم و آرزو میکنم کاش هیچ وقت اولین سیگار رو نمی کشیدم
مثل سیبی که آدم چید و کاش نچیده بود
دوست دارم با فریاد از پدرم بپرسم چرا با مادرم ازدواج کرد
اصلا همش تقصیر ...
نه ، همش تقصیر خودمه
نظرات 10 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:03 ب.ظ

دوست دارم

می دانم اما...
بی راهه رفتی

ستاره جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:32 ب.ظ http://www.3tarebaroon.blogsky.com

چی بگم والا....

بخواه
شبی
شاید
آن
نجات دهنده
بینا
بیاید

شقایق شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:02 ق.ظ

نه عزیزم اصلا همش تقصیر منه تو چرا خودت رو ناراحت می کنی هزار بار گفتم قبل از خواب فکرهای پرت و پلا نکن بد خواب میشی گوش نمیدی که از ما گفتن بود تو آخر از بی خوابی زحمت و کم میکنی

بعضی وقتها
چیزی شبیه لبخند
چهره ام را می آزارد

باز هم بیا شقایق

رضا شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 02:56 ق.ظ http://esperans.persianblog.com


بابا بی خیال دنیا. خودتو ناراحت نکن.تقصیر رژیم هم هست........ بعد پدر و مادر خودمون..........................ای مقیمِ دیارِ آمریکا
بازگو تا چگونه ای آنجا؟

روزگارت به کام میگذرد؟
زندگی برمرام میگذرد؟

اندر آن سرزمین سنت و دلار
هستی از خط روح برخوردار؟

خوش در آنجا بمان،همیشه بمان
فارغ از رنجِ پشم وشیشه بمان

که در آنجا اگر سوار نیستی
همچو ما هم به زیرِ بار نیستی

همسرت راحت و آزاد است
فارغ از جورِ شیخ وشیاد است

چادرِ تیره بر سرش نکنند
صیغه عون وجعفرش نکنند

پسرت سرگرمِ درس و دانشگاه
نه بسیجش خبر بوَد، نه سپاه

دخترت در امان ز تو سریست
نه گرفتارِ حکمِ روسریست

....... بقیشو اگه دوست داشتی بیا به وبلاگ من وبخون.

آمدم
تشریف نداشتید

کشیش شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:23 ب.ظ http://Priest.persianblog.com


ــ بسیار ? بر سر کلاس فیزیک م? اندیشند که اگر سیب? از درخت ساعت?? نه لحظات? دیر تر م? افتاد چه قدر آسوده م? بودیم.



ــ بسیاری بر سر کلاس فیزیک می اندیشند که اگر سیبی از درختی ساعتی نه لحظاتی دیر تر می افتاد چه قدر آسوده م? بودیم... و عدّه ای هم می اندیشند کاش سالها زود تر آن سیب بر زمین منشست و لی ما را جز خوردن آن سیب راه ز آنتقام نیست.

بی شک خواندن قلمت از همین سیب می رهاندم

گلدونه شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 06:03 ب.ظ http://www.rangebaaraan.persianblog.com/

سلام فر شید چطوری/
سیگا رو خاموش کن بیا اینجا زیر بارون بشین
من یه درخت بستنی دارم
بیا هر چقدر دوست داری ازش بچین

آمدم
آمدم

ملیحه شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 09:43 ب.ظ http://mali26.persianblog.com

اومدم آخرین کامنت رو بزارم و برم.امیدوارم این نوشته های بی نشون پای من حساب نشن...شانس که نداریم...
آره!! من خیلی به آتش نزدیک شدم .سوختم ولی احساسش کردم....یه دلِ سوخته نمی تونه بنویسه ،به قول تو دل رو سپردم به نمور سرد این گور..
دیگه نمی سوزم...
هر چند آتشی نیست..ولی نخواهم سوخت.
کتاب،توت فرنگی ، ترانه ،‌ برف ، گل سرخ......اینا رو به خاطر میسپارم.
می تونست خیلی قشنگ باشه..خیلی .ولی اینبار تو.....
برگ آخر رو تو کندی . من کشیدم ... پاکش کردی...برگ دست توست.

مبارک من
مبارک بادم اینهمه به حراس انداختن
برگ یا پلاک صفر
هردوتان را می فهمم
اما بیش از این ...

لارا شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:39 ب.ظ http://laranew.persianblog.com

خوب گفتی..اگه تقصیر کسی هم باشه تقصیر خود آدمه...ولی چرا تقصیر؟ نمیشه به یه دید دیگه بهش نگا کرد؟ مثلا چیزی که باید عوض شه.../بیقراری بد چیزیه..کلافه می کنه.../اولین سیگار چندان مهم نیست...دومین سیگار مهم بود..اگه دومی مزه نمی داد دیگه جلو نمی رفتی.../یک دنیا ممنونم ازت بابت کامنتی که گذاشتی..خیلی دوسش داشتم :) مرسی :)

همه بخاطر نوعی شیدایی
اولی و هم دومی و هم...
تا یادم نرفته است
از دل گفتی و به دلم نشست
کار من نبود
دستم نوشت

پرواز شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:39 ب.ظ http://version.blogsky.com/

سلام....
ممنون که بهم سر می زنی....
از مهر اول نوشتم...
باز هم بهم سر بزن... ممنون.

همیشه برای لبخند می آیم

لارا یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 04:36 ب.ظ http://laranew.persianblog.com

راستی یادم رفت بگم..نوش...نوش..

نوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد