خیلی وقت است که نه من ، نه شعر از راه رو این خانه نگذشته ایم راه من دراز است و خانه شاعران دور اما دلم هنوز در گیر واژگان ناگفته دیروز به سرحد بی قراری رسیدم تنگه این دل بی قرار جای واژه نبود روی کاغذ ریخت نوشتم... ((سلام))
جاسیگاری
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 ساعت 09:11 ب.ظ
« سلام »
و علیکم سلام و رحمه الله و برکاته .... آمین
عالی
سلام... خوب کردی نوشتی...
فرشید جان درود....هایکوی زیبائی بود...برایت آرزوی روزافزون دارم همیشه تندرشت وخامه بردست باشی..
به به سلام !
گفتم که بر میگردی برادر!
فقط بگم اگه ایندفه وسطش ول کنی بری دیگه بهت سر نمی زنم!
ها ها ها ها!
چه کنم
دلم کوچیکه
اووم بلاگر فراری ! نه فهمیدم چی شد که رفتی و نه فهمیدم چی شد برگشتی ! حالا باید زنده کنی این مخروبه ی ذهن را از نو !
دیگر دریا لبخند نمی زند موجها مرده اند روز جامه سیاه بر تن کرده آسمان برای گریستن بهانه تراشیده و تو ... دیگر هیچ گاه نمی آئی........... از من هم سلام