آسمون بغض پاییز داره
ـ من از اون آسمون آبی می خوام
خنکای هوای صبح روی تنم من رو به یاد آرامش می ندازه
ـ من از اون شبهای مهتابی می خوام
انگار نه انگار که دیشب از فرط ناامیدی فریاد می کشیدم و به دیوار مشت می زدم
ـ دلم از خاطره های بد جداس
هوس سفر کردم ، هوس بوسیدن برگ گلم
ـ من از اون وقتای بی تابی می خوام
دلم گرفته ،نه از غصه ،یه جور حس غریب ،دوری،نوستالژی
ـ گل ایون بهار دل من یه بیابون لاله زاره دل من
دوست دارم همه چیز رو ول کنم و همین جاده رو تا چالوس برم
ـ من می خوام یه دست گل به آب بدم آرزوهامو به یه حباب بدم
از اونجا برم لب آب و تا فردا صبح هم تکون نخورم
ـ سیبی از شاخه حسرت بچینم بندازم رو آسمون و تاب بدم
هی ...
ـ گل ایون بهار دل من یه بیابون لاله زاره دل من
هوا بدجوری هوای رفتنه و دل من تنگ
ـ مثل یک دسته گل اقاقیا دل من داد می زنه بیا بیا
کاش الان پیشم بودی ، برای رفتن پا و برای راه توشه می شدی
ـ تو می ری پشت علفها گم می شی
خنده داره ، بدجوری اسیر این امروز و فردا شدم
ـ من می مونم و گل اقاقیا
هی...
ـ گل ایون بهاره دل من یه بیابون لاله زاره دل من
ـ آخر بغضش ترکید
سلام یار موفق .. خیلی قشنگ بود ...راستی اکانتمونو عوض کردیم...یه سری هم به ما بزن!!! موفق باشی..
می بینی چطور آدم حالش لحظه به لحظه عوض میشه؟...عاشق این نوشته ات شدم..انگار خودم نوشتم خط به خطشو..هوس شمال و دریا و سیمین غانم و ....
بغض من کِی میترکه پس؟ تو میدونی؟
جالبه