این نوشته من نیست...
محمد این رو نوشته، وقتی برای فروش نشریه به دانشگاه علوم سیاسی رفته بودیم
(((فرشید دارم کاغذ رو خط خطی می کنم ...........ایناها
نه نمیخوام چیزی بنویسم همش فقط یه کرمکیه که می خوام روی این کاغذ سفید بریزم
((هزار کاغذ سفید را سیاه میکنم))
تازه خودکارت هم سیاهه، چهرت هم سیاهه ، اونم سیاهه ، اینم ...
فرشید!
های فرشید من از تو نفرت دارم به وسعت هیچ
فرشید !
های فرشید تو الان رفتی سیگار بکشی و ...
فرشید!
های فرشید بریم دیگه بسه ، اینجا تابلو شدیم رفت ، دانشگاه علوم سیاسی کپک زده
تو کپک زدی ، من آنتی بیوتیک زدم ولی هنوز واکسن سرخجه ام را نزدم!
من سرخک دارم ، آبیک دارم، صورتک دارم که قیافه ام را کسی نشناسه................)))
خوب شما چی فکر می کنین؟
چی بگم والا!!!
عجیب بود از حد درک من بیرون!
آلبالو خانوم عزیز ، درک نمیخواد
فلسفی بهش نگاه نکن
سادس
سلام جالب بود
فکر من:فرشید بیچاره چیکار کرده مگه؟ :)
سلام
این اولین بار است که به وبلاگ شما سر می زنم و خوشحالم با وبلاگ شما آشنا شدم.
اگر موافق باشید به هم لینک بدهیم.
موفق باشید.
ممنون
من از صورتک بدم می یاد .
آره
کسانی که صورتک دارند جرات روبرو شدن ندارند
سعی میکنند پنهان بشن
مثلا ...
من فهمیدم من فهمیدم .....
که کما فی الثابق نفهمم که نفهمم
خوب خوب خوب من
بهلول هم...
چه عجب و چه نیکو که یک نفر ما رو در مورد حق مرگ درک کرد. ممنونم!
پس چرا لینک من رو نذاشتی هنوز
گذاشتم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این هم نظریست در خور بررسی
خط خطی آغاز نوشتنه!مگه نه؟؟؟
و اینم یه نقیض گویی (من ازت متنفرم به وسعت هیچ)!
حرف آدمای ترسو!من دوست دارم!
اما کپک!.....
چه محیطی برای کپک زدن فراهم آورده ایم!
زیر صورتکهایی که ثابتن.....!
زیر این صورتکها همون محیطه!
من تونستم ساهی ها رو سفید کنمآخه همیشه کاغذ باطله دارم
اگه دیگه جواب منو ندی منم دیگه نمینویسم!
خوب شد؟
؟شما...
من بی جواب نگذاشتم نوشته های بی نشون رو
SOORATAK MESLE KI YA CHI ?SHOMA KE JORAAT DARI BEGOO.
گوش فرا دهید
مرا به چالش می خواند ناشناسی حراسان
اینهمه حراس را در که سراغ داشتم؟
ها ...!
به خاطر آوردم
دخترک دهقانی ملیح بود
...
باورم نمیشه هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم میذارم
با خودم می گم که این صورتکه
می تونم از صورتم برش دارم
میکشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آینه نشون می ده
میگه این تویی نه هیچ کس دیگه
...
پ.ن: می گم این گفتن ها این نوشتن ها این عریان کردن درون نشانی از حیات است انگار. غم داشتن به گمانم نشان بودن ماست.نه؟
انگار زنده ایم هنوز!
عمو جون این بخشی از ماس نه؟
ــ نوشته های بسیار زیبایی در این جاسیگاری زیبا انسان را مجذوب خو یش می سازد... و این باعث افتخار ماست که به شما لینک کنیم.
مسرورم و ممنون
قشنگ بود.