خسته ام...
بی تردید از میان اینهمه هممه جان سالم به در نخواهم برد!
اما هنوز کور سوی  ته این جاده ی سنگلاخ مرا به میهمانی بعیدی میخواند.
ریشب ساز شکسته ی خاک گرفته ام حرفها برای گفتن داشت ،
گوش ندادم
گرفتار همهمه بودم و حرف مردم
هی هم آغوشم !
سازم !
به تو هم خیانت کردم!