قبول ...!
این ، نه آن بود که می بایست
و من از کنار همه ، این جمله ، آرام گذشتم
قبول ...!
صدای پر عجله این ثانیه شمار مرا به رفتنی زود تر از اینها می خواند
اما ...!
چه کنم که همیشه گرفتار تردیدی از جنس ندانستن و اشتباه ، ندای هر ثانیه را نشنیده می گرفتم
قبول ...!
دیگر نه دل ، دل ثانیه ها و نه تلفظ کلمات وداع را به تاخیر نخواهم انداخت
خدا نگهدار کودک وامانده بی خیال
سلام نه فقط برای سلام.....
تردید....وداع.....خدا نگهدار
سلام.........فرشید منو یادت هست یا نه؟ خیلی وقتا پیش با وفاتر بودی به بلاگم سر میزدی....یهویی دیگه نیومدی...................!بابته پست قشنگت ممنون..............توو فکر رفتم واسه لحظاتی~!!!!!مرسی
صدای بهار می آید
و بوی قالی های شسته شده
باز زندگی جاریست
هیچوقت خداحافظی رو دوست نداشتم و ندارم.
موفق باشی
...و اینبار
طوفان در اسارت من
ضربه هایش شکسته بر قامت من
و اینبار
رهزنانند عریان شبیخون من...