قبول ...!

این ، نه آن بود که می بایست

و من از کنار همه ، این جمله ، آرام گذشتم

قبول ...!

صدای پر عجله این ثانیه شمار مرا به رفتنی زود تر از اینها می خواند

اما ...!

چه کنم که همیشه گرفتار تردیدی از جنس ندانستن و اشتباه ، ندای هر ثانیه را نشنیده می گرفتم

قبول ...!

دیگر نه دل ، دل ثانیه ها و نه تلفظ کلمات وداع را به تاخیر نخواهم انداخت

خدا نگهدار کودک وامانده بی خیال 

نظرات 6 + ارسال نظر
بهار دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام نه فقط برای سلام.....
تردید....وداع.....خدا نگهدار

هیلدا چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.hildabihamtast.blogsky.com

سلام.........فرشید منو یادت هست یا نه؟ خیلی وقتا پیش با وفاتر بودی به بلاگم سر میزدی....یهویی دیگه نیومدی...................!بابته پست قشنگت ممنون..............توو فکر رفتم واسه لحظاتی~!!!!!مرسی

یک پیرو از جنس احساس یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:40 ب.ظ

صدای بهار می آید
و بوی قالی های شسته شده
باز زندگی جاریست

sherry جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.barsavoush1977.persianblog.com/

هیچوقت خداحافظی رو دوست نداشتم و ندارم.

رامبد دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:57 ب.ظ

موفق باشی

شایا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:11 ب.ظ

...و اینبار
طوفان در اسارت من
ضربه هایش شکسته بر قامت من
و اینبار
رهزنانند عریان شبیخون من...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد