-
من عاشق شدم...
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1383 18:29
من عاشق شدم عشق زمینی عشق آدمیزاد به آدمیزاد این را دیروز فهمیدم ... وقتی دوست داشتم حتی جاده های شهرش را در آغوش بگیرم ــــــــــــــــــــــــــــ سه خط اول اعترافات میهن مشرقی در ((شام آخر )) هست
-
بروجن(۱)
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1383 10:30
صبح روز اول که از خواب بیدار شدم دنبال اولین چیزی که گشتم کافی نت بود (گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست) ولی.... زهی فکر باطل از لابی من هتل پرسیدم کافینت این حوالی کجاس؟ وقتی با چشمای تنگ شده و صورت پف کرده از خواب ازم پرسید ((کافه چی چی ؟)) فهمیدم که از جایی بنام بروجن زیادی توقع دارم به خودم گفتم آخه علاق کف بروجن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریورماه سال 1383 13:42
سلام من اومدم سفر بودم چهارمهال و بختیاری(بروجن) اونجا کافی نت نیست دلم تنگ شده بود گفتنی زیاده حا لا میگم تابعد
-
غوطه
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1383 21:15
چقدر نوشته چقدر نا نوشته میبینی...؟ اینجا همه چیز متبلور است بلور هر اندیشه ، هر اتفاق پسین را میتوان دید دلم برای نوشته ها میسوزد کاش خوش خط تر از این بودم
-
؟؟؟
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1383 20:21
امروز هم مثل دیروز بود دیروز هم مثل پریروز عجب اینکه من زنده ام هنوز
-
همه جنوب...
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1383 15:48
قصه های پر لالایی خواب هوس تن زدنم به دشت آب هوس بوی نمک تفته خاک جو شرجی جنوب هوای پاک دوباره بچه شدن خورشید داغ سر ظهر یه بغل کنار نارس کلی راز سر به مهر قصه های گنگ لنج و ناخدا هوس دل زدنم به دریای باز خدا رنگ تیره ، دل پاک پیرمرد نقل قصه با صدای پر درد دوباره بچه شدن خورشید داغ سر ظهر یه بغل کنار نارس کلی راز سر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 17:37
امروز انتخاب واحد بود دعام کنید خیلی زیاد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریورماه سال 1383 20:49
من چمه؟ تازگیها هی گریم میگیره موقع فیلم دیدن اون هم چه فیامایی رو گریه میکنم تنگسیر، هامون ، vertical limit، آخه اینا گریه دارن؟ دارم استحاله میشم همین الان به ذهنم رسید: گم شدم توی دوراهی اینهمه فکرای خام دیگه هیچ راهی نمونده که به راه تو بیام یکی دو روز دیگه کاملش میکنم فعلا...
-
ماه پیشونی از تو قصه اومد
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1383 11:15
ماه پیشونی ایمیل زد بهش گفتم بیاد اینجا هم بنویسه دیگه داشتم میترکیدم اگر نمیومد...
-
دیگر نمینویسم تا...
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 14:27
من نمی نویسم تا کسی که باید ،برای مکتوب زیر (۵شهریور)نظری ،چیزی، حرفی بنویسه ماه پیشونی چشم به راه تو ام میشناسیم ف.ف
-
برای تو
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 21:03
سلام عزیزم دارم برای تو مینویسم عمر آدما کوتاهه واسه بوسه وقت کمه حیفه از دست بدیم این وقت کمو تو هم همه تا هنوز دیر نشده می خوام بگم دوست دارم نمی خوام حرفامو باز توی دلم جابذارم دوس دارم بهت بگم سخته برام نبودنت سخته از تو دور بودن سخته یه روز ندیدنت همه حرفام همینه دخترک ماه پیشونی دوست دارم تا ته دنیا اینجا با من...
-
تا حالا شده...؟
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 20:41
تا حالا شده یه چیزی همه فکرتو مشغول کنه ولی نخوای در بارش حرف بزنی؟ میخوام همه اونایی رو که دوستشون دارم بغل کنم ببوسم و بهشون بگم دوستت دارم و به اونایی که دوستشون ندارم از ته دل بگم شرمندم عمر آدما کوتاهه واسه بوسه وقت کمه حیفه از دست بدیم این وقت کمو تو هم همه همین الان به ذهنم رسید شاید تا فردا کاملش کردم و نوشتم...
-
جاتون خالی
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1383 12:26
دیشب بعد کلی وقت تنهایی یه آبجو باز کردم و با یه مشت بادوم هندی تا قطره یکی مونده به آخرش خوردم قطره آخرشم نگه داشتم برای خاک(۱) من از این عادتا نداشتم که کلا تنهایی سمتOH جماعت برم(۲) ولی از وقتی که این روزگار با ما سر ناساز گزاشت و وسط رقص و آوازمون هی ریتم سازشو عوض کرد و هرچی یار خوشی و رفیق ناخوشی داشتیم ازمون...
-
سرانجام هر آغازی رسیدن به رویا نیست
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 20:36
سرانجام هر آغازی رسیدن به رویا نیست! من این را خوب فهمیده ام وتماب شب را بخاطرش اشک و خون گریسته ام دیشب چیزهای زیادی را فهمیدم مثلا اینکه هر ولادتی آنقدرها هم که تو میگفتی رابطه با لبخند ندارد یا اینکه هر شکستی به گفته تو پل پیروزی نیست دیروزجای تمام بوسه ها و زخمهای تنم را شماره کردم به جای هر بوسه گلی در باغچه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 20:33
خسته ام تمام سگکهای کوله پشتیم را قبل از جان گرفتن اولین نم نم باران بستم که شاید هنگام رگبار از فتح قله باز آیم کوله پشتیم سنگین نبود اما من فریب رحم اولین درخت و گرمی پناهگاه را خوردم کسی نگفت که رحم هر درخت تا پایان بهار است و بس کسی به یادم نیاورد که هر نم نم باران وعده ای با رگبار و تگرگ دارد حالا خیس از این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 21:14
دلم حوس کرده شاید یه چیزی مثل یک قهوه تلخ شاید یه چیزی مثل یه نخ سیگار بدون سرفه نمی دونم چی ولی یه چیز خوب
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 22:35
دی روزهای بی حوصله کودکی را نمی خواهم دی روزهای بی خیالی بچگی را نمی خواهم روزهای پردغدغه امروز را نمی خواهم روزهای بی لذت امروز را نمی خواهم سراپا چشمم به راه روزهای چگونه فردا سراپا چشمم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1383 13:25
با اون سر و وضع ژولیده ای که داشت هرکسی می دیدش می گفت از بچه های ته جوادیس ولی ساعت و گردنبندش تناقض فاحشی با سروصورتش داشت وقتی وارد داروخانه شد مدتی طول کشید تا پیرزن بهش جواب بده پیرزن:((بفرمایید)) (...) :((یک شیشه الکل اتانول می خواستم)) پیرزن نگاه مرددی به اون کرد و با کمی شوخ طبعی پرسید :((برای چی میخوای؟))...
-
نمیتونم برای هیچ شعری اسم بذارم چطوره شما خودتون براش اسم بذارین
سهشنبه 13 مردادماه سال 1383 22:29
اومدی از راه برفی،توی یه دهکده خواب تن خستمو سپردی به غزل ترانه ای ناب باهمین زمزمه هات بود دوباره عشقو چشیدم روی پهنای خیالم رد پای تو رو دیدم توی این خواب زمستون توبرام فصل بهاری توی برق دوتاچشمات نور آسمونو داری کاش میشد با تو بمونم تو روزای بی قراری میون غربت گریه نکنه تنهام بزاری بیا تا آخر این راه پا به پای هم...
-
مگه ممکنه ...
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 22:33
تمام شب رو توی خیابونا قدم زده بود وقتی به خونش رسید دیگه دم دمای صبح بود چراغ رو روشن نکرد از پنجره باد ملایمی میومد ((اه باز یادم رفت پنجررو ببندم)) نبستش پردرو کنار زد تا نور خورشید که هنوز بالا نیومده بود بیشتر اتاق رو روشن کنه روی تخت افتاد و توی اتفاقهایی که این ۲۴ ساعت اخیر افتاده بود گم شد هنوز خورشید کامل...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 21:31
ما مردا چقدر خود خواهیم و شما خانوما چقدر پررو یکمی فکرکن...! اینطور نیست؟
-
من راه خانه ام را گم کرده ام آقایان
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 20:18
دارم توی نوشته های قدیمی میگردم که بلکه حالتی مثل الان رو پیدا کنم نیست...! یعنی هیچ دوره ای مثل الان نداشتم ...؟ میخوام بنویسم ولی گم کردم... همه چیز رو واژه ها،رابطه ها،دقیقه ها همه چیز رو من گم شدم
-
زندگی یه بازیه
دوشنبه 5 مردادماه سال 1383 19:07
شرایط با (ط)نوشته میشه آره یه بازیه یه جایی خواندم قواعدمخصوص بازیها هستند زندگی هم پرقواعده پس یه بازیه بازی خوبه!نه؟ من بازی کردن رو دوست دارم ولی بد ماجرا اینجاس که این یکی ((سیو)) نداره این خیلی بده دوس داشتم فقط ۲سال به عقب برگردم نه فکرکنی تا دوسال پیش هیچ اشتباهی نکردم !نه... ولی دوسال پیش من آخرین زمان...
-
آسمون بهار
جمعه 28 فروردینماه سال 1383 18:06
آسمون بهار چشمش اشکه و لبش خنده از خو نه که بیرون او مدم حسابی گریه میکرد ،دلداریش داد م، گفتم تا گریه نکنی سبک نمیشی ، به ایستگاه تاکسی که رسیدم حر فام اثر کرده بود ولی هنوز می بارید ، چترم رو بستم و گذاشتم اشکهاش خیسم کنه ، به میدون فردوسی که رسیدم دیگه گریه نمی کرد فقط چشماش پف داشت ، سر دروازه دولت کم کم داشت...
-
بهاریه
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1383 13:31
به خدا کلی کار انجام نشده دارم و کلی وقت کم دارم، ولی اصلا سراغ هیچ کدوم از کارام نمیرم...،سازم گوشه اتاق افتاده و رو شو خاک گرفته...شرمندم...،کلی کتاب بالای تختم ردیف ، با اسم های تحریک کننده بهم نگاه میکنن ... ، توی کمد بغل تختم کلی کتاب سرشار از فرموله که به هیچ کدومشون تسلط ندارم..................................
-
نوروز
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 07:46
دوباره سال نوشد باز بایداز ۱ تا ۳۶۵ و امسال تا ۳۶۶ بشمریم باز تلفن زدن به اونایی که شاید آخرین بار ۱۹-۲۰ سالم بود که دیدمشون ((سلام.......سال نو تون مارک انشااله که سال جدید...!)) وهمین آرزوهارو اون برای من میکنه بعضی وقتهاهم که حرفای قلمبه سلمبه ای تو تعارفهام تیکه-پاره می کنم و طرف کم میاره برای رعایت ادب شایدهم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 19:27
نه! اتفاقی نیفتاده. فقط جاسیگاریم پرشده.باورکن دیگه وقتش بود خالیش کنم وقتش بود... سلام...