در دانشگاه

توی دانشگاهم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم
نشستم از سر بیکاری وب گردی میکنم ، باید برم درس بخونم ولی نمیدونم چرا نمیرم!
شاید چون کتابخونه طبقه بالا ست و کلی پله داره ، شاید چون هنوز جواب کمسیون نیومده ، شاید چون زهرا انصرافداده شاید چون ...
نمیدونم ولی من الان نهار خوردم ، سیرم ، خستم ، نگرانم
اخخخخخخخخخخخ
گزارش کار تو به من چه ربطی داره؟
الان من فلاپی از کجا بیارم ؟
اصلا چرا می خواهی نمودار رو با اکسل بکشی؟
....
وقتم تموم شده...

برای رسیدن به رو یا گو یی هیچ جاده ای نیست
تنها همین ستاره کم سوی دور و بوی دریاست که نشانه راه
حالا بی اعتماد به دریا و بی امید به این کورسوی  ستاره
به جهتی میروم که گمانم رویا...
نه دیگر کفش و عصای آهنینی و نه توشه ای و نه حتی...
                                                            دعای خیری
فرسنگها از کاسه آبی که ریخته شد دورم و هنوز راه نا تمام
به گمانم حتی تو هم مرا فراموش کرده ای

باز دل تنگم
جای گله نیست
گویی همین دو سه روز پیش  بود که گفتم  
                                   وعده انار و بابونه به طلوع مغربی افتاد
قهوه هوس کردم
ذهنم آشفته ی تو و هزار چرا و آیای بی جواب است
دستهایت را باز کن
بگذار کودکانه در آغوش تو برویم
هی...
         بوته بابونه ام
این خزان،مرده باغ پیر، هیچ درخت اناری را سایه سار بابونه ها نمیکند
سالهاست که این را میدانم