باز دل تنگم
جای گله نیست
گویی همین دو سه روز پیش بود که گفتم
وعده انار و بابونه به طلوع مغربی افتاد
قهوه هوس کردم
ذهنم آشفته ی تو و هزار چرا و آیای بی جواب است
دستهایت را باز کن
بگذار کودکانه در آغوش تو برویم
هی...
بوته بابونه ام
این خزان،مرده باغ پیر، هیچ درخت اناری را سایه سار بابونه ها نمیکند
سالهاست که این را میدانم
فتیله ها کنار نفت و کبریتند پس چرا چراغ تو خاموش است .
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست داستان از میوه های اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید ....
درخت انار این باغ
به بار ننشسته پیر شد
اما خاک...
مادر هر دانه فرو خفته است
روزی نهالی جوان خواهد رویید
یک روز شاید پس از هزار سال *** روزی که با یقین ***پیغام ناشنودهء دیرینه در گوش آسمان آوازه میشود***اندیشه های سوختهء روزگاز ما بار دگر ***به یمن زمان ***تازه میشود....عید مبارک...راستی بوته بابونه چه شکلیه؟!