خسته ام
تمام سگکهای کوله پشتیم را قبل از جان گرفتن اولین نم نم باران بستم
که شاید هنگام رگبار از فتح قله باز آیم
کوله پشتیم سنگین نبود اما
من فریب رحم اولین درخت و گرمی پناهگاه را خوردم
کسی نگفت که رحم هر درخت تا پایان بهار است و بس
کسی به یادم نیاورد که هر نم نم باران وعده ای با رگبار و تگرگ دارد
حالا خیس از این رگبارو گیج از اینهمه ضربه های تگرگ
کوله ام به دوش و تمام راه روبرو نرفته مانده است
خیالم رفتن است و گمانم قله
من همه پای رفتنم
میایی هم سفرم شوی؟
نظرات 3 + ارسال نظر
عمو رضا شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:03 ب.ظ http://amooreza.blogsky.com

من از ماندن خسته ام اما٬ در رفتن٬ حرکتی نمی بینم.

عمو میدونی رفتن من خود رفتنه
میایی هم سفرم شوی؟

ملی کوچولو شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:02 ب.ظ

نگاهت به قله باشه.رگبار و تگرگ نمی تونه تو رو از اهدافت دور کنه.مطمئنم موفق میشی.

خاکستر دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:36 ب.ظ http://khakestar.blogsky.com

شنیدم سفری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد