من راه خانه ام را گم کرده ام آقایان




دارم توی نوشته های قدیمی میگردم که بلکه حالتی مثل الان رو پیدا کنم
نیست...!
یعنی هیچ دوره ای مثل الان نداشتم ...؟
میخوام بنویسم ولی گم کردم...
همه چیز رو
واژه ها،رابطه ها،دقیقه ها همه چیز رو
من گم شدم

زندگی یه بازیه

 شرایط با (ط)نوشته میشه




آره یه بازیه 
یه جایی خواندم قواعدمخصوص بازیها هستند
زندگی هم پرقواعده پس یه بازیه بازی خوبه!نه؟
من بازی کردن رو دوست دارم ولی بد ماجرا اینجاس که این یکی ((سیو)) نداره
این خیلی بده
دوس داشتم فقط ۲سال به عقب برگردم
نه فکرکنی تا دوسال پیش هیچ اشتباهی نکردم !نه...
ولی دوسال پیش من آخرین زمان ((معمولی)) بودن رو ازدست دادم
توضیحش یکم سخته واصلان دلم نمی خاد در موردش حرف بزنم


تابعد

آسمون بهار

آسمون بهار چشمش اشکه و لبش خنده از خو نه که بیرون او مدم حسابی گریه میکرد ،دلداریش داد م، گفتم تا گریه نکنی سبک نمیشی ، به ایستگاه تاکسی که رسیدم حر فام اثر کرده بود ولی هنوز می بارید ، چترم رو بستم و گذاشتم اشکهاش خیسم کنه ، به میدون فردوسی که رسیدم دیگه گریه نمی کرد فقط چشماش پف داشت ، سر دروازه دولت کم کم داشت لبخند می زد ، توی دفتر که رسیدم دیگه میشد لبخند شو دید ولی عصر که بر می گشتم باز بغض گلو شو گرفته بود و تا برسم به خو نه حسابی گریه میکرد ، بهش گفتم تو رو به ابرات قسم بسه دیگه ، توی اتاق هم ول نمی کنی؟... نه این بار خودم بودم انگار