پریروز بود که فهمیدم
پریروز بود که هوس کردم از نو بنویسم اما...
نه انگار
این کتابت هم دست بردار نیست
گفتم: حالا چه فرق میکند باشم یا نه
گفت: فرق میکند
گفتم: اما من محتاجم و انگار نه انگار
گفت: رفع بلا انشاء الله
گفتم: خوب امروز...
گفت بنویس
                 بی ریا بنویس

سالیانیست
همه نقد و همه تلاش برای آنچه که باید
سرانجام جای گرمی در شتا و...
خنکای نسیمی در سیف
می پرسم از تو ...
آیا این حیات است؟
یا اینهمه جمله و افسانه از بزرگان؟
که آری...
            که باید...
                         که شاید...
که گیرم اصلا حتی فهمیدی
هزاره ای هنوز راهست تا...
انسان

نوشته شده در پنج شنبه ۱۶ مهر (اولین باران امسال)

کاش تمام جاده ها به دریا میرسید
امروز باران بارید
تو گفته بودی چتر همراهت نیاور
می خواهم تمام این جاده را تا همانجا که میرسد بروم
به دریا میرسد ... می دانم
اما جای خالی تو در هر قهوه خانه می آزاردم