......



همین خوب است
بیا دیگر از ترانه هایمان به وجود هم پیام بفرستیم
بیا تا کنار آنچه سهم دریا بود
شبی ، آتش روشن کنیم و بی ریا اردو بزنیم
بمانیم تا صبح
تا اولین طلیعه خورشید فردا
وصبح وقتی از خواب دوشین به فردا رسیدیم
بی ریا به هم بگوییم ((سلام))
همین خوب است

عجب اینکه...


عجب اینکه هبوط وقتیست که گمان صعود داری
ببین چگونه هرکسی به شاخه ای آویخته تا لحظه ای بیشتر سطح آب را ببیند

گم شدم توی دوراهی،اینهمه فکرای خام
 دیگه هیچ راهی نمونده که به راه تو بیام

میرسم به هیچ وهیچ،زل میزنم تو چشم ماه
دوباره گیج وگمم بین هزارتاکوره راه

این همون راهی نبود که من واسش راه افتادم
که ازش حرف میزدم هی به خودم وعده دادم

خواب میخوام یه خواب ناب یه خواب ناز و بی سحر
دوست دارم منظره باشم نه فقط نظاره گر

اینهمه نوشته ها رو تو کتابا می خونم
هی می خوام کار خودم رو به خودم بفهمونم

حالاچه کنم با .....

من عاشق شدم...



من عاشق شدم
عشق زمینی
عشق آدمیزاد به آدمیزاد
این را دیروز فهمیدم ...
وقتی دوست داشتم حتی جاده های شهرش را در آغوش بگیرم  


ــــــــــــــــــــــــــــ
سه خط اول اعترافات میهن مشرقی در ((شام آخر )) هست