دلم مثل سیر و سرکه میجوشه !
انگار یه اتفاق بدی قراره بیفته یا افتاده و من هنوز خبر ندارم !
اول گفتم برم لبی به باده تر کنم ...،دیدم نه ، نمی طلبه ، یعنی اصلا دلشورم بیشتر شد
بعد گفتم یه سیگار بکشم ، کشیدم ، انگار نه انگار
گفتم یه تکپا برم بیرون ، بگردم ، کلم هوا بخوره ، افاقه نکرد
یه اتفاقی قراره بیفته !
یا افتاده و من هنوز خبر ندارم !
یه اتفاقی ...
سلام
خوبی فرشید جان
نگران نباش به امید خدا هیچی نمی شه
به زندگی امیدوارانه نگاه کن
قربونت بشم
به ما هم سر بزن
همیشه سر سبز باشی
اینشالا که گربه است!
سلام!
نگران نباش بعضی وقتا آدم اینجوری میشه.ولی اکثر وقتا هیچ اتفاقی نمیفته و آدم اصلاً یادش میره که همچین احساسی داشته.شاید اینم یکی از مواردی باشه که احساس دروغ می گه (یا به قول تو ما اشتباه قضاوت می کنیم.راستش این حرفت عالمانه ترین حرف یا نظری بود که تا حالا تو این پست برام نوشته بودن)
تازه میشه این احساست رو به فال نیک بگیری که قفلتو شکسته!
امیدوارم احساست دروغ از آب در بیاد.
فعلاً!
سلام بیا بد نیست ضرر نداره
سلام. خوبی ؟ وبلاگ قشنگی داری . دلم نیومد نظر نداده برم . لذت بردم . متن قشنگی بود . به امید دیدار . ما هم به روزیم عزیزم ... قربانت..سهیل از وبلاگ گروهی دوست دارم
حادثه زیباست...
سلام دوست قدیمی من. میدونم و میدونی که هیچی نیست؛ این دلشوره فقط مال یک خوشحالی بزرگ هست که قراره مال تو باشه ؛ به امید روزهای بهتر برای تو .