دیگر از دویدن خسته شده بود
آفتاب هم که انگار سرلج گذاشته بودو داغ تر از همیشه می تابید
تشنه بود
ولی صدای موتوری که هر لحظه نزدیکتر می شد لزوم دویدن رو بیشتر نمایان می کرد
تا چشم کار می کرد حتی بو ته ای برای پنهان شدن نبود
دیشب وقتی از اون راه باتلاقی گروهان رو عبور دادند فهمیده بود که این راه فقط برای رفتن است
وقتی فرمانده به آرـ پی ـ جی زن دستور آتش داد زیاد طول نکشید که یک گلوله آر - پی ـ جی آر- پی ـ جی زن رو به دونیم کنه واون مطمئن بشه که راه ، راه برگشتن نبود
به یاد آورد وقتی همسایشون از حج برگشته بود گوسفندی جلو پاش قریانی کردند و اون جون کندن گوسفند رو دیده بود و دیشب جون کندن انسان رو
نه یکی نه دوتا ، همه گروهان
خوب می دانست که که حتی فرمانده بودن هم دلیل خوبی برای زنده ماندن نیست
صدای گلوله افکارش رو پاره کرد و ته مانده رمقی که ازش باقی بود با فواره ای قرمز به بیرون جهید
پهنه ساحل کارون آخرین منظره ای بود که میدید و صدای متناوب باد
حتی فرصت شنیدن ((قتلته)) را که ترک نشین به راننده موتور گفت را نکرد
او مرد
سلام ... اولا : همیشه با اسم خالق شروع کن نه با اسم مخلوق ... دوما : نمیدونم کشته های جنگ ایران و عراق شهید هستن یا نه ... آخه دو گروه مسلمان ... دو گروه مسلمان شیعه با حماقت یکی از دو طرف در حمله ( عراق) و جهالت گروه دیگر در ادامه دادن جنگ که میگفتند وضو در فرات . نماز در کربلا به جان یکدیگر افتادند ... . اما الان که فکر میکنم میبینم آره ... شهید هستند ... جوانهای بدبختی که صدام و خمینی اغفالشون کردند .... پس به یاد کلام خدا باش که : فلا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ... بل احیاء عند ربهم یرزقون ... هر چند مه هیچ کدام از دو گروه نمیدانستند که این جنگ در راه خدا نیست ... در راه لج بازی خمینی و صدام است ...
سلام... خیلی وقت بود منتظر این متن بودم!!! بالاخره گذاشتیش ... چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح بالاترین رقم تلفات از آن لحظات است..
شکسته ام/ و مورچه ها/ تکه تکه های مرا/ به خانه های پوشالی خود می برند ..
این ات واقعیت زندگی ما برادرم ...
./ این چگونه است! من گوشت قربانی نیستم که حتی پدرم نیز به قربانگاهم ببرد...
آنان که نامردان ....سپر....جنگ....شهادت...و امروز !!!!
دردناک ترین قسمت داستان همین جاست....
فرشید جان هنوز آپ نکردی که...
می ایم که بمانم اری...می مانم ومی خوانم.
سلام . ممنونم که سر زدی . بی اجازه لینک دادم بهتون. اگه راضی نیستی برام کامنت بذار عزیز.
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه...
این را هم یادم میاد برام خوندی
صبح یک روز تعطیل بود...
این فوق العاده است
حرارت نوشته هات توی این به اوج رسیده
...
به خودم میبالم
تفکراتت رو خیلی زیبا روی کاغذ میاری
حقایق حس نکرده رو به محسوس ترین شکل ممکن مجسم میکنی
...
واقعا میبالم
خواهرت