تنها تویی که آرامش تن خسته و روح نخ نمای منی
تنها تویی که وقتی میگویم ((های...))
هیچ نمی گویی و می فهمی
بعضی وقتها یک نگاه کافیست تا آدمی تمام ناشنیده ها را بشنود
دیشب خواهرم ساز رفتن می زد
باران هم که باریده بود
ماندیم من و خیالی نا بالغ از تو و
همین درخت انار زود به بار نشسته پیر
حالا تا کجای این قصه باید از رحم بوسیدن تو بنویسم نمیدانم
هی....
بی قرار بناچار از هرچه قرار بریده
کاش می دانستم که آخر کدام راه
کسی برای هر جرعه ات یک ((نوش)) می گوید و دعایی می خواند
هر برگ زرد پاییز کوچکی است... زیبا بود.. بی تردید !!
خیلی زیبا می نویسی
تبریک می گم قلم بسیار قوی داری
سلام وبلاگ باحال و زیبایی داری
به منم سر بزن
موفق باشی
من ندانم که کیم
من فقط میدانم که تویی :
شاه بیت غزل زندگی ام.
عالی نوشتی..چی میشه گفت..خواستم بگم نوش...
یه وقتایی یه نوش گفتنایی از صد تا زهر گفتن هم بدترن.
نوش جام زندگیت هیچ وقت نیش مباد
ترانه هایت را دوست دارم
مرا به سادگی دخترکی می اندازد
به ترنم باران و سفیدی برف
یادت باشد . چترت را ببندی
دوست دارم اگر بارانی آمد ، تنها مرا خیس کند.
اصلآ اسم وبلاگت به این نوشته ات نمی خورد...برم ببینم به بقیه اش میاد یا نه!!(;
دلم انار خواست