اومدی از راه برفی،توی یه دهکده خواب
تن خستمو سپردی به غزل ترانه ای ناب
باهمین زمزمه هات بود دوباره عشقو چشیدم
روی پهنای خیالم رد پای تو رو دیدم
توی این خواب زمستون توبرام فصل بهاری
توی برق دوتاچشمات نور آسمونو داری
کاش میشد با تو بمونم تو روزای بی قراری
میون غربت گریه نکنه تنهام بزاری
بیا تا آخر این راه پا به پای هم بمونیم
تا میتونی تا میتونم واسه هم غزل بخونیم
شاید این نوشته هامو یه روزی واست بخونم
شایدهم ازت بریدم ،نه نمیشه،نمیتونم
سلام. خوبی؟ شعرای قشنگی نوشتی. مطلب قبلیتم جالبه. تونستی یه سری بزن ...
عاشق شدی مبارکه.
اسمشو بزار
رنگ خیال یا دهکده خواب یا همـــــــــــــــــراه
واسه هم غزل بخونیم!
وفاداری...وفاداری...وفاداری...وفاداری...وفاداری...وفاداری...
سلام. این اولین باری بود که بلاگت رو دیدم و مطالبش رو خوندم. در مورد این شعری که نوشتی هم باید بگم که هم خوب بود و هم انگار یه جور درددل با کسی که دوستش داری ! ... اگه دوستش داری نباید ازش ببری همونطوری که در آخرین جمله شعرت نوشتی . قدر لحظه ها رو باید دونست . به هر حال خوشحالم که نوشتهای قشنگت رو خوندم.
شاید زیبا ترین اشعارت نباشه ولی من واقعآ دوستش دارم بهت تبریک می گم .