سالیانیست
همه نقد و همه تلاش برای آنچه که باید
سرانجام جای گرمی در شتا و...
خنکای نسیمی در سیف
می پرسم از تو ...
آیا این حیات است؟
یا اینهمه جمله و افسانه از بزرگان؟
که آری...
            که باید...
                         که شاید...
که گیرم اصلا حتی فهمیدی
هزاره ای هنوز راهست تا...
انسان

نوشته شده در پنج شنبه ۱۶ مهر (اولین باران امسال)

کاش تمام جاده ها به دریا میرسید
امروز باران بارید
تو گفته بودی چتر همراهت نیاور
می خواهم تمام این جاده را تا همانجا که میرسد بروم
به دریا میرسد ... می دانم
اما جای خالی تو در هر قهوه خانه می آزاردم

از تو می ترسم



تصویر کردن برایم سخت نیست اما ...
وقتی نوبت به تعریف کردن میرسد هرچه واژه از خاطرم می رود
به مثال و تشبیه و تصویر پناه می برم
این زبان اشاره را تو خوب میدانی
آتش...!
نورانی و داغ و سوزاننده
باید دور باشم اما نزدیک
که روشن باشم و گرم ، قبل از سوختن
گه گاه هوس یک عبور سریع از میان آن
هوس انتحار...
شاید گوشه ای از من هم بسوزد
همین خوب است.
وگرنه انتحار معنا ندارد
می شنوی ..؟
این صدای تپیدن قلب من است
از انتحار...؟
               از فرط علاقه ...؟
                                     از ...
نمی دانم اما می تپد و من را می لرزاند
از تو می ترسم