دیگر از دویدن خسته شده بود
آفتاب هم که انگار سرلج گذاشته بودو داغ تر از همیشه می تابید
تشنه بود
ولی صدای موتوری که هر لحظه نزدیکتر می شد لزوم دویدن رو بیشتر نمایان می کرد
تا چشم کار می کرد حتی بو ته ای برای پنهان شدن نبود
دیشب وقتی از اون راه باتلاقی گروهان رو عبور دادند فهمیده بود که این راه فقط برای رفتن است
وقتی فرمانده به آرـ پی ـ جی زن دستور آتش داد زیاد طول نکشید که یک گلوله آر - پی ـ جی آر- پی ـ جی زن رو به دونیم کنه واون مطمئن بشه که راه ، راه برگشتن نبود
به یاد آورد وقتی همسایشون از حج برگشته بود گوسفندی جلو پاش قریانی کردند و اون جون کندن گوسفند رو دیده بود و دیشب جون کندن انسان رو
نه یکی نه دوتا ، همه گروهان
خوب می دانست که که حتی فرمانده بودن هم دلیل خوبی برای زنده ماندن نیست
صدای گلوله افکارش رو پاره کرد و ته مانده رمقی که ازش باقی بود با فواره ای قرمز به بیرون جهید
پهنه ساحل کارون آخرین منظره ای بود که میدید و صدای متناوب باد
حتی فرصت شنیدن ((قتلته)) را که ترک نشین به راننده موتور گفت را نکرد
او مرد