حرفای کلفت



سه چهاربیت کلفت

یه بغل حرفای مفت

قصه های جورواجور

فوقش یه مشت حرفای جور

گیردنیاهممون

توی رویاهممون

واسه یه چارک ازاون تنبون گل دار فاطی

ان و گوم شده قاتی

دیگه کارد به استخونم رسیده

دیگه استخونم هم ترکیده

دیگه وا خوردیم و سر خوردیم توی تشت طلا

توی فکر سه چهار دقه صفا

نفس هم باز سر نا ساز داره

چرا با من تکیده اینهمه ناز داره؟

ترکای پارو باش به این بزرگی به خدا

ماروباش دنیارو باش آخر کاریم به خدا

سرصبح گیر سه پیچ ننه جون

ته شب تموم شده اینهمه پول بی زبون

ننه جون درد خودم بسه برام

تودیگه اینجوری چوب نکن لای دوتا پاها

تودیگه پای منو ازم نگیر

نذا یک روزی بگم خیر سرم توهم بمیر

اره کج زیادی رفتم تو مسیر

ولی تقصیر خودت بود که شدم اینجا اسیر

آخ ننه قصه دیگه دراز شده

حرفای من هم صد تا یه غاز شده

پسر نره خرت دیگه داره کم میاره

میره تا دوباره باز سر به بیابون بذاره

 

 

نه جبری
نه باید و نبایدی
همه تنها بخاطرهمین بی قراری
همین ترسایی ساده که مبادا
همین مشق که شاید
می آزاردم این حضور
گویی میان آنچه که باید و آنچه که نباید تقسیم شده ام
مثل جنگیدن در دو جبهه است

تنها تویی که آرامش تن خسته و روح نخ نمای منی
تنها تویی که وقتی میگویم ((های...))
هیچ نمی گویی و می فهمی
بعضی وقتها یک نگاه کافیست تا آدمی تمام ناشنیده ها را بشنود
دیشب خواهرم ساز رفتن می زد
باران هم که باریده بود
ماندیم من و خیالی نا بالغ از تو و
همین درخت انار زود به بار نشسته پیر
حالا تا کجای این قصه باید از رحم بوسیدن تو بنویسم نمیدانم
هی....
بی قرار بناچار از هرچه قرار بریده
کاش می دانستم که آخر کدام راه
کسی برای هر جرعه ات یک ((نوش)) می گوید و دعایی می خواند