کاش تمام جاده ها به دریا میرسید امروز باران بارید تو گفته بودی چتر همراهت نیاور می خواهم تمام این جاده را تا همانجا که میرسد بروم به دریا میرسد ... می دانم اما جای خالی تو در هر قهوه خانه می آزاردم
جاسیگاری
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 ساعت 12:26 ب.ظ
برام جالبه من اصن نمی تونم راجع به نوشته های شما حرفی بزنم. یعنی نمی دونم چی باید بگم اصولا. ( یه کمی گشت و گذار در اینترنت و خوندن اخبار و سرگذشت ها میتونه سوژه های جدیدی به ذهن آدم بیاره. بسیار ممنونم)
خوبه که تو میدونی اخره جاده دریاست... من که هیچوقت نفهمیدم... یه جایی که جاده پیچید من همون جا نشستم و صبر کردم.... منتظر بودم که شاید بیاد و قهوهخونه بعدی رو با هم بریم... و من سالهاست که سر همون پیچ منتظرم... شاد باشی
ملیــحـه
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 ساعت 06:47 ب.ظ
یادت باشد لبخندت را بیاوری و چترت را ببندی می خواهم اگر بارانی می بارد ! تنها مرا خیس کند. قرارمان همان جاده ! قهوه خانه ! دریا!
منم عاشق پیاده قدم زدن توی بارونم...اما دریا! اگر آخر همه جاده ها به دریا ختم بشه چی میشه؟!....قلمت پایدار و برقرار
اردشیر
سهشنبه 26 آبانماه سال 1383 ساعت 04:10 ب.ظ
جای خالی تو در هر قهوه خانه مرا آزرد اما وقتی به دریا رسیدم دریا آبی بود باران که می بارد دریا آبی میشود ؛ قبول اما اینبار انگار سبز و آبی بود آری تصویر نگاه تو در دریا سبزآبیست
سلام ... یعنی چی ؟ دلیل اینکه چتر نباید میبردی چی بود ؟ اگر اینا واقعیت باشه و تو میخوای شعرش کنی ... کار زیاد داره ... میدونی آدم وقتی این شعرها رو میخونه تو مغزش احساس آشفتگی میکنه .. یعنی یه جورایی باید بیشتر بیت هات و با هم مچ کنی ... انشاءالله که از انتقاد ناراحت نمیشی
شقایق
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1383 ساعت 10:36 ق.ظ
آری تمام جاده ها به دریا میر سند اما اگر باران ببارد و تو بی چتر و بی سپر به سوی دریا بروی زودتر خواهی رسید تمام جاهای خالی را با خاطرات زیبا پر کن آزارت نخواهند داد تنها با یاد آوری آنها در تمام قهوه خانه ها *چیزی شبیه لبخندچهره ات را خواهد آزرد*
به دریا رسیدم...نوبت تو بود...من عاشق مهرم و ساعتی به این مقدار...و بعد کوچه خیس سمتای شهر ....یادم نمی رود..
برام جالبه من اصن نمی تونم راجع به نوشته های شما حرفی بزنم. یعنی نمی دونم چی باید بگم اصولا. ( یه کمی گشت و گذار در اینترنت و خوندن اخبار و سرگذشت ها میتونه سوژه های جدیدی به ذهن آدم بیاره. بسیار ممنونم)
سلام ..قشنگ بود
خوبه که تو میدونی اخره جاده دریاست... من که هیچوقت نفهمیدم... یه جایی که جاده پیچید من همون جا نشستم و صبر کردم.... منتظر بودم که شاید بیاد و قهوهخونه بعدی رو با هم بریم... و من سالهاست که سر همون پیچ منتظرم... شاد باشی
یادت باشد لبخندت را بیاوری
و چترت را ببندی
می خواهم اگر بارانی می بارد !
تنها مرا خیس کند.
قرارمان همان جاده !
قهوه خانه !
دریا!
منم عاشق پیاده قدم زدن توی بارونم...اما دریا! اگر آخر همه جاده ها به دریا ختم بشه چی میشه؟!....قلمت پایدار و برقرار
جای خالی تو در هر قهوه خانه مرا آزرد
اما وقتی به دریا رسیدم دریا آبی بود
باران که می بارد دریا آبی میشود ؛ قبول
اما اینبار انگار سبز و آبی بود
آری تصویر نگاه تو در دریا سبزآبیست
بارررررررررررررراااااااااااااان راز دل مرا فاش کرد به گرمی اشکهایم
سلام ... یعنی چی ؟ دلیل اینکه چتر نباید میبردی چی بود ؟ اگر اینا واقعیت باشه و تو میخوای شعرش کنی ... کار زیاد داره ... میدونی آدم وقتی این شعرها رو میخونه تو مغزش احساس آشفتگی میکنه .. یعنی یه جورایی باید بیشتر بیت هات و با هم مچ کنی ... انشاءالله که از انتقاد ناراحت نمیشی
آری تمام جاده ها به دریا میر سند
اما اگر باران ببارد و تو بی چتر و بی سپر
به سوی دریا بروی زودتر خواهی رسید
تمام جاهای خالی را با خاطرات زیبا پر کن
آزارت نخواهند داد تنها با یاد آوری آنها در تمام قهوه خانه ها
*چیزی شبیه لبخندچهره ات را خواهد آزرد*
صدای باران را می شنوی؟
برای من ریتم ساده ی بارش
فقط در هم تنیدگی آب نیست
من در آن
حجم شستن را احساس می کنم