نوشته شده در پنج شنبه ۱۶ مهر (اولین باران امسال)

کاش تمام جاده ها به دریا میرسید
امروز باران بارید
تو گفته بودی چتر همراهت نیاور
می خواهم تمام این جاده را تا همانجا که میرسد بروم
به دریا میرسد ... می دانم
اما جای خالی تو در هر قهوه خانه می آزاردم
نظرات 11 + ارسال نظر
صبا نسیم دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:32 ب.ظ http://own_nasim@yahoo.com

به دریا رسیدم...نوبت تو بود...من عاشق مهرم و ساعتی به این مقدار...و بعد کوچه خیس سمتای شهر ....یادم نمی رود..

یکی از بهشت دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:43 ب.ظ http://fromtheheaven.persianblog.com

برام جالبه من اصن نمی تونم راجع به نوشته های شما حرفی بزنم. یعنی نمی دونم چی باید بگم اصولا. ( یه کمی گشت و گذار در اینترنت و خوندن اخبار و سرگذشت ها میتونه سوژه های جدیدی به ذهن آدم بیاره. بسیار ممنونم)

قصه شاه پریون دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:56 ب.ظ http://baran59.persianblog.com

سلام ..قشنگ بود

سمانه دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:43 ب.ظ http://samaneh5555.persianblog.com

خوبه که تو می‌دونی اخره جاده دریاست... من که هیچوقت نفهمیدم... یه جایی که جاده پیچید من همون جا نشستم و صبر کردم.... منتظر بودم که شاید بیاد و قهوه‌خونه بعدی رو با هم بریم... و من سالهاست که سر همون پیچ منتظرم... شاد باشی

ملیــحـه دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:47 ب.ظ

یادت باشد لبخندت را بیاوری
و چترت را ببندی
می خواهم اگر بارانی می بارد !
تنها مرا خیس کند.
قرارمان همان جاده !
قهوه خانه !
دریا!

صهبا سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:22 ق.ظ http://vasvase.persianblog.com

منم عاشق پیاده قدم زدن توی بارونم...اما دریا! اگر آخر همه جاده ها به دریا ختم بشه چی میشه؟!....قلمت پایدار و برقرار

اردشیر سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:10 ب.ظ

جای خالی تو در هر قهوه خانه مرا آزرد
اما وقتی به دریا رسیدم دریا آبی بود
باران که می بارد دریا آ‌بی میشود ؛ قبول
اما اینبار انگار سبز و آبی بود
آری تصویر نگاه تو در دریا سبزآبیست

گلدونه سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:13 ب.ظ http://rangebaaraan.persianblog

بارررررررررررررراااااااااااااان راز دل مرا فاش کرد به گرمی اشکهایم

محمد عبدالوهاب چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:21 ق.ظ http://nahyan.persianblog.com

سلام ... یعنی چی ؟ دلیل اینکه چتر نباید میبردی چی بود ؟ اگر اینا واقعیت باشه و تو میخوای شعرش کنی ... کار زیاد داره ... میدونی آدم وقتی این شعرها رو میخونه تو مغزش احساس آشفتگی میکنه .. یعنی یه جورایی باید بیشتر بیت هات و با هم مچ کنی ... انشاءالله که از انتقاد ناراحت نمیشی

شقایق چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:36 ق.ظ

آری تمام جاده ها به دریا میر سند
اما اگر باران ببارد و تو بی چتر و بی سپر
به سوی دریا بروی زودتر خواهی رسید
تمام جاهای خالی را با خاطرات زیبا پر کن
آزارت نخواهند داد تنها با یاد آوری آنها در تمام قهوه خانه ها
*چیزی شبیه لبخندچهره ات را خواهد آزرد*



نژدی چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:58 ق.ظ http://www.khodbash.persianblog.com

صدای باران را می شنوی؟

برای من ریتم ساده ی بارش

فقط در هم تنیدگی آب نیست

من در آن

حجم شستن را احساس می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد