خواب دیدم
دریایی مروارید و ستاره پیش رو
و...
من...
غرق... میشوم
می میرم

نمیدانم در سپیده دم این جنگ شبانه
زمین رزمگاه
بیشتر کشته تن من را میکشد یا ...
من که اندک تر از سر شبم
حریف را نمیدانم!
با اینهمه هنوز شمشیر به دست و زره به تن !
تا سپیده تابوت کدام را بر زمین بکشد!

خسته ام...
بی تردید از میان اینهمه هممه جان سالم به در نخواهم برد!
اما هنوز کور سوی  ته این جاده ی سنگلاخ مرا به میهمانی بعیدی میخواند.
ریشب ساز شکسته ی خاک گرفته ام حرفها برای گفتن داشت ،
گوش ندادم
گرفتار همهمه بودم و حرف مردم
هی هم آغوشم !
سازم !
به تو هم خیانت کردم!